اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ستاره زندگی مامان و بابا

چندتا عکس با لباس جدید اهورا

دیشب بابایی شما رو برد حموم  و تصمیم گرفتیم یه لباس تنت کنیم که یه کوچولو گرمتر باشه .از بین لباسات اینو انتخاب کردیم. توی این لباس شیطون تر به نظر میری موش موشک مامان  قوربون اون صورت گردت برم که انگار با پرگار کشیده شده     ...
24 مهر 1391

شمارش معکوس

خدایا بخاطر این هدیه ارزشمند روزی هزاران بار شکر واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای پسری دو روز دیگه چهارماهگیت تموم میشه عزیز دلم و به سلامتی وارد پنجمین ماه زندگیت میشی.پس فردا یعنی چهارشنبه ١٩/٧/٩١باید بریم و واکسن چهارماهگیتو بزنیم خداکنه گریه نکنی و تب نکنی. البته بعدش میریم خونه مامان بزرگ.واسه همین یکی دوروزی خونه نیستیم که بیام و وبلاگگتو بنویسم . پیشاپیش ماهگردت مبارک پسرم  راستی پسلی . امروز دیگه تونستی بدون کمک غلت بزنی . مامان قوربونت بره عزیز دلم ...
17 مهر 1391

اولین مسافرت شمال اهورا

چهارشنبه 12/7/91 با دختر عمه سمانه و عمو ناصر رفتیم نوشهر. قوربون شما پسر برم که اینقدر خوش مسافرتی و مامان و بابا رو اصلا اذیت نکردی و گذاشتی که همگی از آب و هوا حسابی لذت ببریم. پسل خوشگلم وقتی میبردمت لب دریا نور آفتاب چشمای خوشگلتو می زد و شما چشماتو می بستی . بابایی هم یکسره تو آب بود. همش می گفت آخ اگه اهورا یه کم بزرگتر بود با خودم می بردمش تو آب. . رفتیم جنگل سی سنگان و شما سوار اسب شدی جیگر مامان. سوار کار کوچولوی من . و رفتیم سد خاکی آویدر که بسیار زیبا بود خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت .برگشتنی از جاده کجور اومدیم که خیلی قشنگ و دیدنی بود. و ساعت دوازده شب رسیدیم خونه.توی مسیر هم کندوان آش خوردیم که چون هوا یه کم سرد بود خی...
16 مهر 1391

این چند وقت ....

  پسل خوشگلم این چند وقت سر مامان خیلی شلوغ بود و مامانی نتونست بیاد برات مطلب بنویسه. آخه از اداره تماس گرفتن و گفتن واسه زدن حکمها نیرو کم داریم و باید بیایی. مامانی هم مجبور شد شما رو برداره ببره خونه خاله شیوا . چون صبحها میرفتم سرکار و شریک بابایی هم رفته بود اصفهان و بابایی نمی تونست شما رو نگهداره. خلاصه یه هفته مهمون خاله شیوا بودی و خاله شیوا حسابی بهت می رسید و بهت عادت کرده بود. این گل قشنگ هم تقدیم به خاله شیوا مهربون  توی این چند وقت شما یه عالمه کار انجام دادی . از جمله اینکه آب دهن خوشگلت همش راه میوفته و باید برات پیش بند ببندم. بعدشم خودت میدونی که اب دهنت راه افتاده از عمد حباب درست میکنی و...
2 مهر 1391